۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

آیا نامه‌ام به اشرف غنی اثر مثبت داشت؟ (64)



اول صبح روز دوشنبه، 14 دلو 1392، نامه‌ام را به اشرف غنی ارسال کردم. همان روز تصمیم گرفتیم که برخی از همراهان دیگری را که در جریان کمپاین با خود داشتیم، در قضیه شریک سازیم تا تصمیم‌های بعدی با دقت و سنجشی بهتر اتخاذ شوند. صحبت با سرامد و جمعی از فعالین مدنی، ابرم و سروش در معرفت، انجنیر ناصر احمدی و بلیغ در شرکت عمران، جواد سلطانی و اسلم جوادی در جامعه‌ی باز، استاد ندام و دوستان همراهش، داکتر سیما سمر، انجنیر عباس نویان، برخی از متنفذان اجتماعی و جمعی از استادان دانشگاه‌های کاتب و ابن‌سینا در اولویت قرار داشتند. قرار شد من با سیما غنی و سلام رحیمی نیز صحبت کنم و از آن‌ها بخواهم که تلاش کنند موضع اشرف غنی هر چه زودتر معلوم شود.
جلسات «اتاق فکر» قطع شده بود. شکنندگی رابطه‌های سیاسی خود با افرادی را که در حول تیم انتخاباتی دانش گرد آمده بودند، به وضوح می‌دیدم. تصور می‌کردم که قضیه‌ی کوچی مرا به گونه‌ای غافل‌گیر کرده و به انزوا کشانده است. هم‌راهی و هم‌زبانی‌ام با اشرف غنی آسیب دیده بود. عده‌ی دیگری هم بودند که فکر می‌کردند من بیش از حد احساساتی و غیر سیاسی موضع‌گیری دارم. تازه پی می‌بردم که دیدگاه‌های ما در رابطه با بسیاری از معضلات اجتماعی، از جمله مسأله‌ی کوچی، یک‌دست و هماهنگ نیست. هر متغیری تازه می‌تواند به یک انسجام یا فروپاشی جدید منجر شود.
منشور انتخابات و برنامه‌ی حکومت‌داری اشرف غنی برای من اهمیت زیادی داشت. این سند در حکم قرارداد کتبی میان او و تمام مخاطبانش در داخل و خارج از کشور بود. من هم در حول همین قرارداد می‌توانستم با او راه بروم و یا به آینده خوش‌بین باشم. به همین دلیل، در نوشتن منشور توقع آن را نداشتم که همه‌ی مسایلِ خوب به طور جامع در آن گنجانیده شوند. توقعم آن بود که آن‌چه نوشته می‌شود، بد و مغایر با مطالبات اساسی و حقوق شهروندی مردم نباشد و تا حدی که امکان دارد مسایل مهم و محوری را احتوا کند.
حالا، همه‌ی مسایل تمام شده بود تا رسیده بودیم به مسأله‌ی نهایی که برای من در کنار سایر مطالبات مندرج در منشور، به تعبیر مشهور، حکم «یک جلوش تا بی‌نهایت صفرها» را داشت. اگر احیاناً خلیلی و دانش با اشرف غنی به هر نتیجه‌ای می‌رسیدند، کار من تمام بود و نیازی نداشتم که برای مسأله‌ی کوچی صفحه‌ی متفاوتی باز کنم. اگر من در کار نوشتن منشور دخالت نمی‌داشتم باز هم مجال زیادی برای جدی‌گرفتن این قضیه نداشتم. حالا، راهی را طی کرده بودم که نهایتش به همین‌جا رسیده بود. ناچار باید این «یک» را کنار «صفرها» می‌گذاشتم. دلیلی که تصمیم گرفتیم صحبت و گفت‌وگو و مشوره با همه‌ی دوستان را شروع کنیم، علاوه بر اطلاع‌رسانی از تجربه‌ها و دریافت‌هایی که داشتیم، بسیج نیرو برای انجام موفقانه‌ی این راه نیز بود.
***
در طول روز دوشنبه چندین جلسه را برگزار کردیم. نظریات متفاوت بود. برخی به طور آشکار بر من می‌خندیدند و با تمسخر و استهزا بر فکر و انتخابم طعنه می‌زدند. برخی ایستادن روی قضیه‌ی کوچی را احساساتی و غیرمعقول می‌دانستند و می‌گفتند که گره‌زدن همه‌ی مطالبات به این قضیه نشان از خامی در سیاست است. عده‌ای از سرگردانی من میان هویت روشن‌فکری و عمل سیاسی می‌گفتند و اصرار داشتند که این سرگردانی مرا به بن‌بست رسانده است. عده‌ای از من حمایت می‌کردند و با قاطعیت حکم داشتند که اگر اشرف غنی لغو فرمان را قبول نکند، به طور صریح موضع‌گیری کنیم و در برابرش بایستیم. عده‌ای پیش‌بینی می‌کردند که اشرف غنی به راه‌حل متعادل‌تری می‌رسد چون در صحبتش با من نیز به طور قطعی مخالفت نکرده و تنها خواهان مشوره شده است. روی‌هم‌رفته اغلب نظریات بر شکیبایی و حوصله توأم با جدی‌گرفتن مسأله‌ی کوچی تأکید داشتند. یک عده هنوز هم اصرار داشتند که باید بیشتر از اشرف غنی بر خلیلی و دانش فشار بیاید تا قضیه را پی‌گیری کنند.
***
 نزدیک شام سیما غنی زنگ زد و گفت جمعی از همراهان دفتر مرکزی در شهر نو که تیم نخبگان و تکنوکرات‌های کمپاین را تشکیل می‌دهند، پیشنهاد دارند که شما بیایید و برای آن‌ها در مورد منشور و محتوای آن توضیح دهید. این پیشنهاد تداعی‌کننده‌ی نوعی تلاش بود برای ایجاد آشتی میان ما و اشرف غنی. دچار این خوش‌بینی شدیم که دعوت به جلسه‌ی شهرنو نشانه‌ی اثر مثبت نامه بر مخاطب ماست. دعوت را قبول کردیم و قرار شد شام روز سه شنبه، 15 دلو در دفتر شهر نو دیدار کنیم.
روز سه‌شنبه هم به دیدار و بحث و نظر با گروه‌های مختلف از دوستان و همراهان ما در کمپاین سپری شد. جلسات «اتاق فکر» برگزار نمی‌شد و دفتر سرای غزنی برای جلسات و دید و بازدیدهایی که تنظیم می‌کردیم، به حد کافی مساعد بود.
نزدیک عصر همراه با بهادری و شهیر به دفتر شهر نو رفتیم. فضا مانند همیشه صمیمانه بود. جلسه حوالی پنج عصر آغاز شد. حدود 22 یا 23 نفر حضور داشتند. با جمعی از آن‌ها از زمان اولین جلسات در منزل اشرف غنی آشنا بودم. جمعی دیگر را در جریان کمپاین‌ها و جلسات ستاد و شورای سیاسی دیده بودم. برخی نیز چهره‌های تازه‌ای بودند که برای اولین بار زیر یک سقف می‌نشستیم.
جلسه را سیما غنی آغاز کرد. حرف‌هایی از کار منشور و رابطه‌ی من با اشرف غنی گفت. یکی دو شخص دیگر نیز به طور کوتاه صحبت کردند. من صورت کلی برنامه، اهداف و دیدگاه‌هایی را که اشرف غنی مطرح کرده بود، برخی از نکته‌های مهم در محتوای منشور، و حجم کاری را که انجام شده بود، به تفصیل شرح دادم. گفتم که منشور، به استثنای بخش اقتصادی، آماده‌ی تدوین و نشر نهایی است. اما حالا گیر مانده ایم در قضیه‌ی کوچی. من خواهان لغو فرمان شده ام و داکتر آن را قبول نکرده و خواهان مشوره با کوچی‌ها و سایر دوستان خود شده است. من به دلیل حساسیت و اهمیت موضوع برای داکتر اعلام کرده ام که یا این خواست را به عنوان یک راه حل قاطع قبول می‌کند یا من از عضویت در کمپاین انصراف می‌دهم و همکاری خود با تیم تداوم و تحول را قطع می‌کنم.
حرف‌های نهایی من که حامل یک هشدار غیرمنتظره بود، جلسه را دچار شگفتی و آشفتگی کرد. گفت‌وگو بالا گرفت. تقریباً برای هیچ کسی قابل باور نبود که من تمام مطالبات و خواسته‌هایم را در انتخابات ریاست جمهوری به حل مسأله‌ی کوچی گره بزنم. برای برخی‌ها این مسأله یک نزاع کوچک محلی تلقی می‌شد که حتا طرح و گنجانیدن آن در منشور انتخابات و برنامه‌ی حکومت‌داری قابل توجیه نبود.
من کوتاه و صریح روی حرف خود اصرار کردم: اگر اشرف غنی این خواست را قبول نکند، من به هیچ حرف دیگر او اعتماد نخواهم کرد. فردا هیچ ضمانتی نیست که او با لشکر حکومت بر هزاره‌جات حمله نکند. آن وقت از دست هیچ کسی کاری بر نخواهد آمد.
یک عده تأکید داشتند که باید به قول داکتر اعتماد کنیم. او روی حرف خود می‌ایستد. حالا در هنگامه‌ی انتخابات نباید موضعی بگیریم که تیم را با حساسیت عمومی و شکست مواجه سازیم. گفتم: حساسیت عمومی در هر دو جانب است. اگر داکتر از حساسیت کوچی‌ها یا حلقاتی از پشتون‌ها هراس دارد، من هم از حساسیت هزاره‌ها هراس دارم. در نهایت، وقتی نتوانیم برای این حساسیت‌ها راه حلی پیدا کنیم، بهتر است راه خود را جدا کنیم تا هیچ کسی مسوول کار و موضع کسی دیگر نباشد.
صحبت‌ها، گاهی تند و گاهی آرام، وقت زیادی را گرفت. در نهایت، تقریباً همه با من هم‌نوا شدند که برای اشرف غنی بگویند مسأله‌ی کوچی را به گونه‌ای که اعتماد هزاره‌ها تأمین شود، حل کند. یک جمع متعهد شدند که از اشرف غنی وقت ملاقات می‌گیرند و مشخصاً در این مورد صحبت می‌کنند تا نگرانی‌های مرا رفع کند.
***
نتیجه‌ی جلسه‌ی دفتر شهر نو، روی‌هم‌رفته مثبت بود. فکر می‌کردیم روزنه‌ی خوبی پیدا شده است برای ادامه‌ی تعامل و انتقال پیام. هدف ما این بود که قضایای سیاسی بدون پرده‌پوشی با شفافیت مطرح شوند و برای شان راه‌حل جستجو شود. شاید در ظاهر امر، این شیوه‌ی عمل حساسیت‌هایی را خلق می‌کرد، اما راهی که در اثر آن باز می‌شد، راه مطمین‌تر و روشن‌تری بود.
روز چهارشنبه را برای استراحت و گشت‌وگذار در شهر اختصاص دادیم. از معرفت سر زدیم و با بچه‌ها و همکاران صحبت کردیم. برخی که در جریان نزاع من و اشرف غنی نبودند، از اینکه در هنگامه‌ی کمپاین این‌گونه راحت و فارغ‌البال می‌گردم، ابراز تعجب می‌کردند. ستاد گل سرخ، برای سالیاد افشار آمادگی می‌گرفت. نشستن کنار آن‌ها و تبادله‌ی خاطره و قصه و حرف و حدیث، بخشی از زمان را معنادار می‌کرد.
قبل از ظهر روز پنج‌شنبه، سیما غنی تماس گرفت و گفت که او با سلام رحیمی به دیدار من می‌آیند تا روی حل موضوع کوچی‌ها صحبت کنیم. قرار ملاقات برای ساعت 2 بعد از ظهر تعیین شد.
روز ابری بود و دانه‌های برف آرام آرام پایین می‌غلطید. سیما و سلام رحیمی رأس ساعت 2 رسیدند. بعد از لحظه‌ای تعارف و شوخی و فکاهی، سیما غنی موضوع بحث را مطرح کرد. (ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر