۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

لغو فرمان در حکم انتحار سیاسی است (65)



فضای صمیمانه‌ی جلسه، بستر مساعدی بود برای اینکه گفت‌‌وگو با نگاهی مثبت و منطقی آغاز شود. حد اقل در این مرحله، ما با هم حس بیگانگی نداشتیم و دلیلی نبود که بر همدیگر اعتماد نکنیم. افرادی بودیم که در حول یک سری ارزش‌ها و اصول و آرمان‌های مشترک برای یک زندگی بهتر و انسانی‌تر همراهی داشتیم. حالا به مسأله‌ای برخورده بودیم و فارغ از هرگونه نیت‌پالی و جستجوی علت و انگیزه، نشسته بودیم تا برای این مسأله راه حل پیدا کنیم.
به دلیل حساسیت و اهمیت این گفت‌وگو و جلسه‌ای که به دنبال آن در منزل اشرف غنی برگزار شد و راه حل نهایی برای رسیدگی به معضل کوچی‌ها را به دنبال آورد، ترجیح می‌دهم این قسمت از روایت، حاوی جزئیات مفصل‌تری از حوادث و گفت‌وگوها باشد.
***
سیما غنی گفت: «آمدیم که بنشینیم و ببینیم قضیه چیست. آن‌گونه که شما با من حرف زدید نمی‌شود با کاکای قندولم گپ بزنیم.» منظور سیما از «کاکای قندول»، اشرف غنی بود. قبلاً گفته بودم که سیما اهل فاریاب است و به جز شباهت اسمی، هیچ‌گونه تعلق تباری و خانوادگی با اشرف غنی ندارد.
سیما گفت: «آمده‌ایم تا ببینیم که چگونه می‌شود برای این مشکل یک راه حل قابل قبول و عملی پیدا کنیم». خطاب به من گفت: «هر حرفی که می‌خواهی همین‌جا بگو. من و رحیمی صاحب به همین خاطر آمده ایم. می‌گوییم و می‌شنویم و به نتیجه می‌رسیم.»
پرسیدم: «وقتی داکتر را دیدید، چه کار کرده بود؟ آیا فکر و مشوره کرده بود یا نه».
سیما گفت: «بسیار فکر کرده است. داکتر گفت: امروز بعد از چاشت تماماً به همین مسأله فکر کرده ام. رویش را بسیار دوست دارم و می‌دانم که او هم مرا بسیار دوست دارد. اما یک قدم من پیش می‌آیم، یک قدم او پیش بیاید. بیاییم راه حل پیدا کنیم و به نتیجه برسیم. می‌گوید او هم می‌تواند رفیق و دوست پیدا کند و من هم می‌توانم. هر دوی ما احترام خود به همدیگر را می‌فهمیم. ما با هم خوب کار کرده می‌توانیم. بسیار خوش است. اما می‌گوید که در یک موضوع که من مشکل دارم، او محکم گرفته است. من در هر دو طرف مشکل دارم. یک بار بگذارند که در جایی که می‌خواهم برسم. در آن‌جا هر چه که می‌خواهند انجام می‌دهم. امروز اگر به آن شکل که رویش می‌خواهد این کار را کنم، مرا کسی نمی‌گذارد که به آن‌جایی که می‌خواهم برسم... در پرنسیپ با رویش هم‌عقیده هستم.»
 رحیمی گفت: «داکتر صاحب می‌گوید که من تعهد می‌کنم که به مصرف دولت، این مشکل را یک بار و برای همیشه حل می‌کنم و تعهد می‌کنم که در این پروسه هرگونه هزینه‌ای که وجود دارد، دولت بپردازد. اما می‌گوید لغو فرامین یک هیاهوی خبری جور می‌شود؛ اما چیزی را حل نمی‌کند. تنها زمینه‌ی آن را می‌دهد که کمپاین ناکام شود و جوی خون بیشتری جاری شود. پشت این حرف کسان زیادی هستند که از خدا می‌خواهند که مشکلی پیدا شود و جنجال شدید شود.
داکتر می‌گوید: محقق و داکتر عبدالله تا کنون یک کلمه در این مورد نگفته اند. من آن را در صدر برنامه‌های حکومت‌داری خود قرار داده ام و در ملأ عام گفته ام که جزء برنامه‌ام است. می‌گوید: کرزی به جز اینکه مسأله را دامن زد، کوچک‌ترین تلاش برای حل آن نکرد. اگر در سیزده سال اندکی اراده‌ی سیاسی وجود می‌داشت، این مشکل حل می‌شد. می‌گوید اگر فکر می‌کنید که من برای رسیدن به قدرت می‌ترسم و این ریسک را قبول نمی‌کنم، درست نیست. گفت: من می‌توانم خیلی دور از ساحه‌ی هزاره‌جات برای آن راه حل پیدا کنم. من تجربه‌ی حل این مسایل را در ممالک دیگر دارم و طرح و تعهد دارم که این کار را می‌کنم. در این وقت باید به همدیگر اعتماد داشته باشیم.
داکتر گفت: شما در این کار کسی را مجبور می‌سازید که به این داعیه تعهد جدی دارد و می‌خواهد آن را برای همیشه حل کند. شما او را مجبور می‌سازید که برود انتحار سیاسی کند. خودش از صحنه‌ی سیاسی پس شود و مملکت به خونی بیشتر غرق شود. به جای اینکه برویم استخوان‌های کهنه را بکشیم، چرا طرف آینده نبینیم و موضوع را حل نکنیم؟
داکتر گفت: اگر این آدم فردا برود سر چوک، مرا دَو بزند، باز هم من او را دوست دارم. او کسی است که درد دارد. کتاب او را دو سه بار خوانده ام. من شاید یکی از کسانی هستم که بهترین درک را از او دارم و تعهد دارم که این درد باید ختم شود و به عنوان میراث برای نسل‌های دیگر نماند.»
سیما گفت: «داکتر می‌گوید که من نمی‌دانم با وجود این شناخت، چرا او این موضوع را این‌همه محکم گرفته است و نگرانی‌اش از کجاست».
رحیمی گفت: «داکتر می‌گوید اگر می‌خواهیم که این کار به هر قیمت ممکن عملی شود، معنای آن این است که حرکتی را که شروع کرده ایم، متوقف شود و برای رسیدن به جایی که توان انجام این کار را داریم، معتقد نیستیم و تنها می‌خواهیم از آن یک سرخط خبری جور کنیم. بنابراین، بهتر است همدیگر را کمک کنیم تا این مسأله حل شود.»
***
سخنان سیما غنی و سلام رحیمی وضعیت را به خوبی روشن ساخت. انتظاری که از اثرات مثبت نامه و تلاش‌های دوستان خود داشتیم، تقریباً برآورده می‌شد. فکر می‌کردم رابطه‌ی مستقیم و سخن صریح و مشخص، اشرف غنی را نیز کمک کرده است تا روی موضوع به طور مشخص و روشن فکر کند و به دنبال راه حل باشد.
گفتم: اول، داکتر را یک فرصت می‌دانم که اگر افغانستان آن را درک نکند و از دست بدهد، در تاریخ خود آن را جبران نمی‌تواند. کشور ما زمینه و ظرفیت‌های زیادی در اختیار ندارد که بتواند همیشه به آن اتکا کند و پیش برود.
دوم، در رابطه‌ی هزاره و پشتون، صریح‌ترین حرف‌های خود را برای داکتر گفته ام. گفته ام که برای من افغانستان کشوری است با مشکلات فوق‌العاده زیاد؛ ولی رابطه‌ی هزاره و پشتون یک رابطه‌ی ناگزیر و خطرناک است. ما بیش از پانزده صد کیلومتر مرز مشترک داریم. هر حادثه‌ای که در این مرز اتفاق بیفتد باج آن را باید هزاره و پشتون بدهند. فرقی نمی‌کند که هزاره به خانه‌ی پشتون برود یا پشتون به خانه‌ی هزاره بیاید. باید این دو جامعه آن را دوام بدهند و این چیز کوچکی نیست.
در اولین روز صحبت خود، خاطره‌ی خود با زلمی خلیل‌زاد در امریکا را با داکتر شریک ساختم. برای خلیل‌زاد گفته بودم که اجازه ندهید افغانستان به دوران جنگ‌های داخلی برگشت کند. اگر این بار افغانستان به جنگ برگشت کند به سرنوشت سومالی گرفتار می‌شود. من از سرنوشت هزاره‌ها می‌ترسم. به زلمی خلیل‌زاد گفتم شما از سرنوشت پشتون‌های شمال بترسید. این بار پشتون‌های شمال به سرنوشت بالکان گرفتار می‌شوند. این بار مردم خاطره‌ی قتل عام دارند. برای اینکه قتل عام نشوند قتل عام می‌شوند. همان کسانی که آسیب‌پذیرتر اند بیشتر باید مراقب باشند. من چون زندگی‌ام با اینگونه بدبختی‌ها سپری شده است، می‌دانم که خون و استخوان‌شکنی در بین انسان‌ها چه خاطره‌ی خطرناکی را خلق می‌کند.
تکه‌ی دیگری از حرفم با زلمی خلیل‌زاد را برای داکتر یادآوری کردم که گفتم: من هزاره ام و هزاره را دوست دارم. به خاطری که دوست دارم نمی‌خواهم خون یک هزاره به زمین بریزد. بنابراین، پشتونی را دوست دارم که پشتون را دوست داشته باشد. پشتونی که پشتون را دوست داشته باشد اجازه نمی‌دهد که خونش به زمین بریزد.
داستان دو مادری را که برای زلمی خلیل‌زاد گفته بودم، برای داکتر دوباره بیان کردم. بر اساس روایت‌های اسلامی، در زمان امام علی، دو مادر روی یک طفل دعوا داشتند. علی وقتی دید که دعوا حل نمی‌شود، شمشیرش را خواست تا طفل را دو تکه کند و به هر کدام یک تکه را بدهد. اولی قبول کرد، اما دومی نالید و با سوگند گفت که طفل مال او نیست و او به دروغ دعوا کرده است. امام علی طفل را به مادر دومی سپرد و گفت: مادر واقعی تو هستی. زیرا مادر می‌خواهد طفلش زنده بماند ولو در آغوش کسی دیگر.
برای داکتر گفتم کسی که واقعاً مردم خود را دوست داشته باشد به هیچ قیمتی حاضر نیست خونش به زمین بریزد. برای من به خصوص این ده سال اخیر که در مکتبی کار کرده ام که با صد خون دل خوردن طفلی را به خودش و انسانیتش باورمند ساخته ام، برای من روشن است که فردی را به رشد رساندن و بزرگ‌کردن چقدر رنج می‌برد. اما برای اینکه کسی را بکشی، تنها ماشه کش کردن یا فرمان دادن به کار است. با این کار یک شهر را می‌توانی نابود کنی.
به اشرف غنی گفتم: هم زلمی خلیل‌زاد را دوست دارم با وجود اینکه صد حرف در موردش می‌گویند؛ و هم تو را دوست دارم هرچند متهم هستی به قوم‌گرایی و تعصب. چون تو قومت را دوست داری و چون قومت را دوست داری به قومت بدی نمی‌کنی. (ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر