برای داکتر بارها گفته ام که اگر در جریان کمپاین شکست بخوریم، ملامت
نیستیم. ما حرف بهتر خود را میگوییم، مردم قضاوت خود را دارند، در نهایت برای ما
رأی نمیدهند و ما وسیلهای نداریم که آنها را مجبور کنیم تا رأی دهند. اما وای
بر ما اگر در حکومتداری خود شکست بخوریم. اگر به پیروزی برسیم و در حکومت شکست
بخوریم، فساد و زورگویی و قلدری رفع نشود و کشور از بدبختیهای خود نجات پیدا
نکند، ما شانس ادعای نخبگان علمی و فکری در حکومت را از دست داده ایم.
جنبهی دیگر شکست داکتر برای من چیزی است که خودش باید بیشتر از من به خاطر
آن رنج ببرد. حرفی را برای زلمی خلیلزاد و داکتر به یک گونه بیان کرده ام که هیچ
چیزی برای روشنفکر پشتون مهمتر از این نیست که نمایندگی آن از دست طالب نجات
بیابد. یک جامعهی بزرگ در سطح جهان سیاستش توسط طالب نمایندگی میشود. به خوب و
بد طالب کار ندارم. اما حد اقل میگویم که طالب اشرف غنی احمدزی نیست. چرا باید
روشنفکر پشتون نمایندهی این جامعه نباشد؟ برای این هدف باید هم در سطح افغانستان
و هم در سطح جهان کار شود. این امکان ندارد مگر اینکه بیاییم ساختارهای مدنی و
دموکراتیک ایجاد کنیم و این کاری است که پشتون بیشتر از دیگران میتواند آن را
ایجاد کند نه من که اگر از دموکراسی حرف بزنم، به نفع من تعبیر میشود. دموکراسی
از زبان پشتون پا میگیرد که قدرت و امتیاز را در اختیار دارد، همانگونه که در
امریکا سفیدپوستان نظام دموکراتیک را ایجاد کردند نه سیاهپوستان.
به هر حال، اگر این نکتهها را در نظر گیریم، شاید داکتر بیشتر از من
بیندیشد. من با سیما و تمام دوستانی که در مورد منشور حرف زده ام، از داکتر به
عنوان کسی یاد کرده ام که مُخ فکر کردن به مسایل را دارد و اگر او را از دست
بدهیم، در تاریخ جبران نمیتوانیم. با شکست او ارزش علم و مدنیت و روشنفکر و
امثال آن در جامعه آسیب میبیند. چرا خرد و تدبیر و عقلانیت را در جامعه گسترش
ندهیم؟ من این توقع را از جریان صحبتها و جلسات خود با داکتر پیدا کرده ام. روزها
و ساعتها نشسته ایم و حرف زده ایم. جنبههای مختلف صلاحیت و توانمندیهای داکتر
را مد نظر دارم. در این لحظه برای من ساده و راحت نیست که میگویم اگر فرمان کوچیها
لغو نشود، من از کمپاین بیرون میآیم یا رابطهی خود را قطع میکنم و به مکتب بر
میگردم. این همه دیر که راه رفته ایم برای یک هدف بوده است.
***
شما از اعتماد به داکتر حرف میزنید. من به فرد داکتر اعتماد میکنم، اما
به نظامی که در حول داکتر شکل میگیرد، بیشتر فکر میکنم. داکتر خودش میداند.
ببینیم که این نظام و ساختار چه ترکیبی یافته است: در طول شش ماه اول که با داکتر
کار میکردیم یک نفر به سوی او نمیآمد. به شمول داکتر خلیلزاد که تا میتوانست
پاشکنی میکرد. خلیلی تنها سه روز پیش از ثبت نام موضع رسمی خود را اعلام کرد. یک
روز قبل از این اعلام موضع، از طریق تلویزیون و سایر رسانههای خود اعلامیه داد و
گفت که ما تصمیم خود را نگرفته ایم و هر تصمیمی که بگیریم بر اساس منافع و مصالح
علیای مردم ما خواهد بود. این اعلامیه را داد، چون شایعه پخش شده بود که او با
اشرف غنی حرف میزند و میخواست که راهش با زلمی رسول و عبدالله بسته نشود. همان
روز وقتی از او پرسیدم، از حرفهای زلمی خلیلزاد یاد کرد که گویا شب قبل خلیلی را
دیده و ده حرف بد و بیراه و مأیوسکننده در مورد اشرف غنی گفته بود. زلمی خلیلزاد
به عنوان سفیر اشرف غنی آمده بود تا با خلیلی دیدار کند و او را در موضعش تقویت
کند. خلیلی میگفت در صورتی که خلیلزاد با او نباشد، ما نباید بیاحتیاطی کنیم. صحبت
زیادی شد تا قناعت کرد و فردای آن بود که جنرال دوستم آمد و چه کارهای دیگری شد تا
اعتماد و اطمینان خلیلی نیز تأمین گردید.
حالا کسانی که در ساختار کمپاین اشرف غنی گرد آمده اند، همه را کسانی میدانم
که با اهداف مشخص و معینی شریک شده اند. حزب حق و عدالت در روز ثبت نام آمد. اتمر
تا روز ثبت نام با زلمی رسول وارد گفتوگو بود. برای او عیب نیست. رییس یک حزب
بود. اما در اینکه او در کنار داکتر چه کار میکند، باید دقت شود. او حزب دارد و
اهداف و طرحهایی دارد که میخواهد به آن برسد. افغان ملت در روز آغاز کمپاین آمد.
دیگران را نیز در همین رده حساب کنید. این همه برای من چه انتباه دارد؟
داکتر نظام و تشکیلات ندارد. به عنوان یک فرد در محاصرهی نیروهایی قرار
دارد که اطراف او را با تشکیلات و ساختارهای خود اشغال کرده اند. حد اقل جمع زیادی
از آنها اگر تشکیلات ندارند، باند و دسته دارند و داکتر را به طرف خود میکشانند.
ذکی توانست از موضع جنرال دوستم، شعار داکتر را که بر مبنای یک تیوری شکل گرفته
بود، با تحکم و فشار عوض کند. از داکتر پرسیدم که چرا کوتاه آمد و آن را قبول کرد.
گفت: چه کار کنم؟ کسی نیست که از من حمایت کند و من ناگزیر باید تن دهم. حالا در
زبان پشتو آن را به «تحول او دوام» ترجمه کرده اند. «تداوم» و «دوام» در فارسی
معنای متفاوتی دارند! این نیروها فشار ساختاری ایجاد میکنند و داکتر در برابر شان
نمیتواند در فردیت خود مقاومت کند.
در روز کمپاین جنرال طاقت را آوردند که در محفل بنشیند. مطمین هستم که او
را داکتر نیاورده است. اگر داکتر آورده باشد یک عیب است و اگر نیاورده باشد، صد
عیب. جنرال طاقت کسی است که در تلویزیون ژوندون عدهی کثیری از اجزای این ملت را
«حرامی» خطاب کرد. اگر داکتر نیاورده است، نشان میدهد که کسانی در کمپاین او
هستند که با چه ترفندی او را به زمین میزنند. من شاهد هستم که داکتر در خانهی
جنرال دوستم، در بین بیشتر از چهل نفر از متنفذان ازبک و ترکمن به صراحت از این
قضیه یاد کرد و به خاطر آن از «مادر ملت» معذرت خواست.
***
این است که میگویم داکتر را باید برای افغانستان نجات داد. اگر او در
کمپاین شکست بخورد، برایش عیب نیست. مثل اینکه در دورهی گذشته شکست خورد. اما اگر
در حکومت خود با افراد و ساختارهای فاسد گرفتار باشد، نجات نمییابد و شکستش قابل
جبران نیست. داکتر حالا در آغاز کار است. منشور مینویسد و خطکشی میکند. ممکن
است چند نفر هزاره یا کوچی احساساتی شوند. اما فردا صدها تن دیگر از بهترین کادرها
و افراد این ملت میآیند و از او حمایت میکنند، چون میدانند که او افغانستان را
نجات میدهد.
اگر داکتر از حالا اینقدر دچار تزلزل شود و شعار و حرف و تیوری و طرحش را
هر کسی از دهانش دور کند، فردا چه کاری خواهد کرد؟ داکتر دستش را روی خلیلی یا
جنرال دوستم گذاشته است. هیچ توجیهی ندارد جز رأی؛ اما بهایش فوقالعاده سنگین
است. واقعاً معلوم نیست که اینها چقدر رأی میآورند. حالانکه این طرف، با دو
میلیون رأی سر و کار داریم که داکتر برای آن صد توجیه معقول شرعی دارد: توجیه
عدالت دارد، توجیه انسانیت دارد که از ریختن خون انسان جلوگیری کند، توجیه حقوق
شهروندی و دیدگاه دموکراتیک و حکومتداری خوب دارد و راهش هم قانونی است. یعنی
داکتر میگوید که این طرف فرمانی را لغو میکنیم که عامل نزاع است، و این طرف دیگر
برای زیست بدیل دو صد میلیون دالر را از بودجهی ملت اختصاص میدهیم تا این مجموعهی
ملت به شهروندان مسوول و مدنی تبدیل شوند. چگونه است که آنجا برای رأی کارهای به
مراتب دشواری را انجام میدهد و میگوید که این کار آسان است، اما اینجا این کار
آسان و قانونی برایش مشکل است. تعللش از چیست؟ ... من واقعاً معنا و دلیل آن را
نمیفهمم.
***
رحیمی با حوصلهمندی تمام توضیحات و تشریحات مرا گوش داد. بعد گفت: «تا
اینجا یک کلمه یا حرفی را نگفته اید که من با آن موافق نباشم. برای اینکه تشویش
تان را بیشتر کنم، بگذارید قصهی خود را بگویم: من پیش از دیدن داکتر، سیما را
دیدم. اصرار کرد که بیایم. روزی که به دیدنش رفتم وقت بحث نداد. گفتم: کار سنگینی
است و انرژی و وقت و حوصله میخواهد. گفت: پس مرا تنها میگذاری؟ حالتش را که
دیدم، گفتم: درست است. هر چه که بخواهی انجام میدهم. آمدم و کار را شروع کردم.
امروز قرار است کاری را که تا هشتاد و نود درصد تکمیل کرده ایم، باید به یک
فرد دیگر تحویل بدهیم. انسان هر قدر عزت نفس خود را زیر پا کرده باشد، ذرهای
تخریش میشود. اگر ملایک و مافوق ملایک هم باشد، تأثیر میکند. خصوصاً وقتی برایت
بگویند که برو زیر دست فلانی کار کن. در شش جهت او ایستاد شدن، کاملاً اهانتآمیز
است. حرفهای آخری را که گفتید که این فرد به کدام سو کشانده میشود، عملاً میبینم
و میدانم. خوب است یک سوال دیگر را جواب دهیم: اگر هشتاد نفر مصروف هستند که او
را به این طرف و آن طرف بکشانند، اما دو نفری که میفهمند این شخص حداقل خودش
ارادهی کارکردن دارد، پهلوی او را خالی کنند، چه حالتی پیش میآید؟... همان
احساسی را که شما در برابر او دارید، او قویتر از شما دارد. من با او زندگی کرده
ام و میدانم. فاصلهگرفتن شما از او بسیار چیزها را میشکند که نباید بشکند».
سیما غنی در تأیید حرفهای رحیمی گفت: «تعداد کسانی که او را به نفع ملت
بخواهند کم اند. کسانی که به نفع خود میخواهند کنار او باشند، زیاد اند. حزب و
جریان دارند».
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر